روزهای سپید من پارت ۱۳ به عشق شما
سایه که روی صندلی کنار نیمکت ها نشسته بود ، بلند شد و گفت: _ بسیار عالی ! بانوان کوچک من آیا میتونید به چیزی که شکسپیر اشاره کرده ، پی ببرید؟ لطفا آنرا توی یک برگه کوچک به اندازه ۲۰ خط بنویسید و جلسه ی بعد به من ارائه بدید. سپس زنگ خورد .. کتی همچنان روی نیمکت نشسته بود . سایه با مهربانی خطاب به او گفت: _ عزیزم کلاس تموم شده! کتی با بغض گفت : _ بله و سپس رفت سایه متعجب بلند شد و رفت. رفت به اتاقش و به خودش در آینه خیره شد... موهایی که در تیکه کناری اش را پشت سرش جمع کرده بود و با حالت موج داری روی شانه هایش ریخته بود.... به پنجره نگاهی انداخت و اثری از جو ندید.. دو هفته متوالی گذشت و سایه کم کم با همه آشنا شده بود به غیر از دخت...